یکی از ولایات گیلان که در سده هفتم هجری ناوابسته به دیگر ولایات برای خود فرمانروایی و تختگاهی و نامی داشته گسکر بود. گسکر دیروز دربردارنده ی ، ماسال ، شاندرمن و تالش دولاب و گسکر امروز بود و از این رو پهنه ای بزرگ و در بر دارنده ی پاره های جلگه ای و کوهستانی به شمار می رفت.
تختگاه این سرزمین «گوراب گسکر» بود که خرابه های آن را اکنون در جنگل هفت_دغنان بر سر راه جاده ای که از طاهرگوراب به سیدشرفشاه می رود، می توان دید.
در سده هفتم هجری خاندان مردآویج_وند بر گسکر فرمان می راند. بنابر پندار برخی از پژوهشگران تبار شاهان مردآویج وند گسکر به «مردآویج» برادر اسحق، نیای اسحاقوندان فومن می رسد. و این نشانه آن است که این دو پهنه خاک در روزگارانی پیش تر که شاید بنابر تبارنامه های یاد شده به روزگار فرمانروایی سلم ، نیای بزرگ دو خاندان اسحاقوندی و مردآویج وندی می رسد سرزمینی یکپارچه بوده و پس از مرگ سلم به دو پاره ی فومن و گسکر بخش شده است و این دو برادر زمان زندگیشان به سده نخست پیش از اسلام می رسد، هر چند که پس از آن از فرمانروایان بیه پس گیلان هیچ نشانی در نوشته ها تا سده ششم هجری در دست نیست.
مردآویج وندان در سده هفتم هجری بر گستره زیر فرمان خود افزودند و تا لیسار را که امروزه میان شهرهای هشتپر و آستارا قرار دارد به زیر فرمان خود آوردند. در هنگامه تازش هلاکو به الموت «ساسان پسر خالو» بر گسکر فرمان می رانده و شاید هموست که در برخی از نوشته ها با نام شرف الدوله از وی یاد می شود چه اینکه در نوشته های گوناگون از فرمانروای گسکر در سال ۶۵۲ هجری با دو نام «ساسان خالو» و «شرف الدوله» یاد شده و برخی را به این پندار واداشته که این دو برادر بوده و همزمان بر گسکر فرمان می رانده اند.
گسکر از امیرنشین های مستقل بیه پس و مرکز فرمانروایی خاندان مردآویج وند بود. امروزه گسکر ( گسکرات ) میان خوشابر، شاندرمن ، ماسال و مرداب انزلی قرار گرفته، که مرکز آن طاهرگوراب است و از توابع شهرستان صومعه_سرا محسوب می شود. مردم گسکرات هم مانند مردم فومن پیرو مذهب سنی شافعی بودند تبار نامه مردآویج وندان گسکر : سلم ، مردآویج ، خالو ، ساسان شرف الدوله ، امیر شرف الدوله ، خالو ، امیر ساسان ، امیر جهانگیر ، امیر ساسان ، امیرمظفر ، امیر سیاوش ، سالوک
منابع :
۱ – تاریخ_گیلان ، افشین پرتو ص ۲۰۲ و ۲۰۳
۳٫- رنولوژی تاریخ گیلان ، قربان فاخته ، پی نوشت ص ۲۰۳
۳ – تاریخ گیلان ناصر عظیمی جلد اول ، پاورقی ص ۴۲۴